دیروز غروب دلم گرفته بود، به اندازه ی تمام دنیا دلتنگ بودم. تنها کاری که از دستم بر می اومد همون تلفنی بود که به امین زدم؛ حال و احوال همیشگی و تعریف قصه ی دلتنگی برای دوست خوبم یه کم سبکم کرد ولی کافی نبود. دیشب سر شام برنامه ای داشتیم، قرار بود بچه ها شام بخورن بیان ولی کسی بهشون نگفته بود؛ حالا این بیچاره ها از کجا باید حدس می زدن که باید شام بخورن خدا می دونه! من که به دلیل اندوخته ای معنوی که دارم بالطبع نیازی به شام نداشتم، خانوما هم معمولا کم غذا می خورن و اگر همون یه کم رو هم نخورن اتفاق خاصی نمی افته، ولی بعض بچه ها مثل خرس گرسنه بودن و هر چقدر هم کیک و کلوچه و بیسکوئیت به شکمشون بستن افاقه نکرد.
دیشب بعد نماز عباس گیر داد که آقای واشقانی بیا و برای من قاقالیلی بخر، فکر نمی کرد این قدر راحت مجاب شوم ولی شدم. یه های بای به انضمام دو فروند رانی پرتقال از یکی از فروشگاه های بغل مسجد خریدیم. مسجد مسجد آشنایی بود. یه مسجد قدیمی جایی سر راه میانگذر کلانتری، تو مسیر رد شدن از پل حتما می بینیش. قبلا یه بار اینجا صبحانه خورده بودیم؛ اردوی جلفا تو اردیبهشت ۸۹. یه دفعه ی دیگه هم تو همون اردیبهشت ۸۹ تو برنامه ی نمایشگاه کتاب اینجا توقف داشتیم برای نماز. دفعه ی قبل برای خودم، امین و وحید ناصری خرید کردم.
(بیشتر…)
اندکی آن سو تر از شهرهای ریز و درشت، آرام یا پر هیاهو، خوب و بد و زشت و زیبا، گامی فراتر از جایی که یک روز دریاچه بود شهری به دامان زمین نشسته است که با همه ی شهر ها و روستا هایی که دیدیم و شنیدیم و خوانده ایم فرق می کند. شرحی کوتاه از داستان زندگی این شهر در ادامه آمده است، شرحی که شاید روزی قسمتی از تاریخ باشد و شاید تسلیم جریان فراموشی همیشگی بشر شود.
بهترین و مناسب ترین راه رسیدن به آن از طریق پلی است که به جرات می توان آن را از عجایب دنیای امروز خواند. اگر تنها ده درصد وقت و انرژی صرف شده روی خراشیدن قامت کوه و آلودن دامن دریاچه صرف تفکر و تعقل می شد، نه کوه از مردی می افتاد، نه دریاچه دونیم می شد و نه حیات آرتمیای بدبخت در معرض خطر می بود.
حیات باغ های سیب، شادابی تاک های ایستاده، هوای ملایم و معتدل و خاک زرخیز ارومیه، همه در لبه ی پرتگاه نیستی ایستاده اند و آن ها که باید به فریاد این طبیعت تکرارنشدنی برسند، همه در کنج غفلت آرام نشسته. ولی از رحمت حق نباید نا امید بود. «خدا گر ز حکمت ببندد دری/به رحمت گشاید در دیگری».

هر چه دریاچه رو به سوی آینده ی شور خود پیش می رود، میانگذر کلانتری هم به مراحل نهایی ساخت خود نزدیک می شود. به این ترتیب می توان پیش بینی کرد با تکمیل پل، پروژه ی شوره زار هم تکمیل می شود. تنها اندکی صبر لازم است تا ارومیه صاحب بزرگترین پل روی نمک زار در دنیا شود. بدیهی است در چنین شرایطی درآمد حاصل از سیل گردگشرانی که برای دیدن این اسطوره ی عزم و اراده به ارومیه سرازیر می شوند چندین برابر درآمد باغات و زمین های زراعی خواهد بود.
هم مسیر تبریز-ارومیه کوتاهتر شده و هم آمار گردشگری آذربایجان غربی به شکل قابل توجهی افزایش می یابد.