غزل شمارهٔ ۴۶۶ حافظ

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.