سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
دیدگاهتان را بنویسید