در خرابات مغان نور خدا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
فکر دور است همانا که خطا میبینم
این همه از نظر لطف شما میبینم
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
که من او را ز محبان شما میبینم
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
فکر دور است همانا که خطا میبینم
این همه از نظر لطف شما میبینم
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
که من او را ز محبان شما میبینم
دیدگاهتان را بنویسید