ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
دیدگاهتان را بنویسید